روحش به آرامی در نگاهش غرق شد. این برف بود که میبارید؛ و در گورستانِ متروکِ کلیسا فرود میآمد. از میان جهان عبور میکرد و میبارید؛ بارشی نَرم نَرمک، بر روی دستان سردش، به دور از گرمایِ آتشینِ دَستهای او، خیره به چوب کبریت آتش زده ای که باد فاتحه اش را زمزمه وار می خواند. گویی که نزولِ آخرین پایانِ آنها بر همهی زندگان و مردگان میبارید و شعله ی آتشی که سوسوی امید در نگاهش، نفس های آخرش را می کشید و می سوخت....
🧷#دستنویس 📜 #Fanart 🎨 #Edit ·˚ ༘₊· ͟͟͞͞꒰➳
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚
╔══🎭🎬📚🖊══╗ The Gray World @Dark_Mind_Fics ╚══🎭🎬📚🖊══╝
내일이란 게 없듯이 다음이란 건 없듯이 지금 내겐 눈 앞에 너를 뺀 모든 게 지독히 깜깜한 어둠이지
As if there’s no such thing as tomorrow As if there’s no such thing as a “next time” Right now, in front of my eyes, everything without you Is a terribly pitch-black darkness