"دلم برات تنگ شده" خدا میدونه چقدر دلم می خواست واقعی نباشه چقدر سعی کردم دفنش کنم، تو همون جهنم بمونه چقدر بین مشتم فشارش دادم تا بلکه بمیره تا دیگه نفس نکشه اما نشد؛ نشد که بشه، نشد که دیگه تنگ نشه دیگه برات نمیره دیگه نشکنه از نبودنت "دلم هنوز برات تنگه"
내일이란 게 없듯이 다음이란 건 없듯이 지금 내겐 눈 앞에 너를 뺀 모든 게 지독히 깜깜한 어둠이지
As if there’s no such thing as tomorrow As if there’s no such thing as a “next time” Right now, in front of my eyes, everything without you Is a terribly pitch-black darkness