نگاهت می کردم نگاهم می کردی از رفتن دلگیر و از بازگشتن ترسیده بودم اما در حلقه ی روشن چشمان شیشه ای ات به جای من، تنها ترس از دست دادنت بود که برق میزد شاید هم ترس تنها شدن خودم بود که نگذاشت به آغوش بکشمت....
내일이란 게 없듯이 다음이란 건 없듯이 지금 내겐 눈 앞에 너를 뺀 모든 게 지독히 깜깜한 어둠이지
As if there’s no such thing as tomorrow As if there’s no such thing as a “next time” Right now, in front of my eyes, everything without you Is a terribly pitch-black darkness